واجب نبود آمدنت،لطف کرده ایدو چوب سائیده شد لبان تو اینگونه چوب را برهم نمی کشند ـ شمال و جنوب را ...
دیدند قرمز متمایل به عشق بود ـ خونین ترش نخواه و ببخش این غروب را آب فرات در کف خود ته نشین شده است پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را واجب نبود آمدنت لطف کرده ای برداشته اند از همه حکم وجوب را آبی نمانده است که خاموششان کنم آتش زدی لبان خودت این دو چوب را کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
واجب نبود آمدنت،لطف کرده ای - خون شهدا
|